روزانه های مانا



اینکه میتوانم بنویسم حس خوبی در من ایجاد میکند،حس شور و زندگی.باید تا پایان امروز کتاب برنامه ریزی به روش بولت ژورنال را تمام کنم و بعد با کمک نکته برداری از آن ،برنامه مخصوص خودم را بنویسم.این روزها که به لطف قرنطینه در خانه ایم بهترین زمان برای تغییرات خوب است.به امید اینکه موفق بشوم.


خوب باید بگویم که هنوز کتابم را تمام نکردم!

چرا؟

چون وقتم را صرف کارهای بیهوده کردم و اگر بخواهم دقیق تر بگویم مشغول اینستاگرام و فضای مجازی بودم .دارم به این موضوع فکر میکنم که چطور زمان کمتری برای اینستاگرام بگذارم در حالی که هر روز بیشتر از روز قبل به آن وابسته میشوم .چند راهکار ساده دارم که تصمیم دارم آنها را عملی کنم ,مثلا چند روز پیش که سرم بشدت شلوغ بود حتی وقت نکردم روی دکمه اتصال اینترنت کلیک کنم.

و تا دو روز بعد فقط در حدی که گروه کلاس پسرم را چک کنم آن هم برای مسائل درسی و آموزشی هیچ استفاده ی دیگری از فضای مجازی نداشتم , پس قدم اول این هست که لیست کارهایم را بنویسم و تا تمام نشدنشان گوشی را در دست نگیرم .

دوم اینکه باید تعداد کسانی که دنبال میکنم را کم کنم ,امروز صبح حدود یک ساعت و نیم فقط داشتم استوری ها را نگاه میکردم و بعد که متوجه زمان رفته شدم به صورت کلی که نگاه کردم هنوز تعداد قابل توجهی استوری دیده نشده داشتم که احتمالا آنها هم حدود یک ساعت و نیم زمان نیاز داشتند!

و این یعنی فاجعه

فعلا با این دو راهکار پیش می روم و بعد از ارزیابی یک هفته ای تصمیم میگیرم که آیا این شیوه همیشگی باشد یا نیاز به تغییر دارد.


روزها و شبهای ماه مبارک چقدر عجیب و غریب اند .مدام دوست دارم کارهایی انجام بدهم اما به دلیلی که نمیدانم تنبلی ست یا چیز دیگر به تاخیر می اندازم .کارهایی مثل قرائت قرآن ،خواندن نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و کارهایی از این قبیل.

در دفتر برنامه ریزی ام این موارد را نوشته ام و موارد دیگری مثل مراقبت روزانه پوست یا کارهای مربوط به نظم خانه اما .

واقعیت این است که هرچقدر خانه را منظم و مرتب و تمیز کنم دوامش نهایتا ده ساعت باشد واینکه بچه ها خیلی سریع وضع را به حالت قبل برمی گردانند مرا دلسرد میکند.

دارم به این فکر میکنم که دست از خودسانسوری ام بردارم و رهاتر در مورد زندگی بنویسم ،اما از آنجا که آدم درونگرایی هستم کمی دشوار است.

الان باید ادامه جز ۲۸ قرآن را بخوانم و بعد اگر بیدار بودم دفتر برنامه ریزی ام را سر و سامانی بدهم.


دیروز ساعت ده صبح بیدار شدم و تا امروز ساعت ۶صبح که مشغول نوشتن این پست هستم هنوز نخوابیدم .ساعت پنج و نیم که میخواستم بخوابم گوشی ام را به رختخواب بردم تا کتاب بخوانم که همسرم گفت امواج مغناطیسی موبایل برای مغز و بقیه اعضای بدن خیلی خطرناک است!" حتما روی حالت هواپیما بگذار !!

دوست داشتم به او بگویم به نظرت امواج موبایل برای مغز و قلب زنت خطرناک تر است یا خیانتهای تو ؟!!

گاهی حالم از موجودی که کنارش زندگی میکنم بهم میخورد .خیلی دوست داشتم بگویم مَرد اما فقط نَر است و مردانگی در ذاتش نیست.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها